داستان حول رابطهی ریوتا کاشیما، یک طرد شدهی اجتماعی غمگین، و رونا شیراکاوا، دختر محبوب مدرسه میچرخد. رابطهی آنها از وقتی شروع میشود که ریوتا بعد از باخت بازی باید از رونا بخواهد که با او سر قرار برود. و رونا بعد از گفتن «خب، بههرحال الان وقتم خالیه» با او میرود. آنها به کل دایرهی اجتماعی متفاوت، و سرگرمیهای کاملاً متفاوتی دارند، ولی همانطور که باهم وقت میگذرانند، شروع به شناخت و حتی قبول کردن تفاوتها میکنند.