«الن» جادوگری انسانگریز، در اعماق جنگل زندگی میکند. او به "ارباب شیاطین" معروف است و اطرافیانش از او میترسند. یک روز، در حالی که مشغول زندگی منزویانه خود بود، با دختر جوانی به نام «شارلوت» مواجه شد که در جنگل بیهوش شده بود. با وجود بیگناه بودن، او به اعمال شیطانی متهم شد، نامزدیاش بهم خورد و مجبور به فرار از کشورش شد. وقتی الن این ماجرا را شنید، رنج و درد خیانت گروهی را به یاد آورد که زمانی فکر میکرد دوستان و همراهانش هستند. الن پس از شنیدن داستان دخترک ۱۷ ساله چنین تصمیم میگیرد: "من به او اجازه میدهم تا در عمارت من زندگی کند و تمام چیزهای ناشایست را به او یاد خواهم داد..."